و دیگر هیچ

حرفای خصوصی دلم

و دیگر هیچ

حرفای خصوصی دلم

دلم

چند وقتی میشه که دلم خیلی گرفته 

دل شوشو جانم هم خیلی گرفته 

 

من و اون عاشق هم هستیم اما مناسب برای زندگی کردن با هم نیستیم 

روحیاتمون با هم خیلی متفاوته 

 

همیشه آرزو میکنم کاش ازدواج نکرده بودم 

 

 

این روزا دوست دارم برم خونه مامانم اینا تا از خونمون و شوشو جونم دور باشم 

اون هم اینجوری بیشتر دوست داره 

 

حوصله ی همدیگه رو نداریم 

 

خیلی وقته که هردوتامون آرزوی مرگمون و داریم 

اما متاسفانه پای یه بچه این وسط هست که مجبوریم بخاطر اون زندگی کنیم 

 

یه بچه مهربون و خونگرم و اجتماعی... 

 

دلم براش کباب میشه وقتی با اون چشمای خوشگلش من و عاجزانه نگاه میکنه 

بیچاره شانس باهاش یار نبوده چون مامان بدی گیرش اومده... 

 

خدایا چقدر دلم گرفته 

چقدر تنهام 

 

هیچ همدمی ندارم هیچ همصحبتی ندارم 

حتی خواهر ندارم که باهاش درد و دل کنم و سبک بشم 

 

نمیخوام آدرس اینجا رو به شوشو جان بدم چون میخوام با خودم حرف بزنم... 

  

غصه دارم یه عالمه 

یه عالمه بخدا خیلی کمه

نظرات 1 + ارسال نظر
شیفته یکشنبه 8 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 08:43 ق.ظ http://golshifteh.blogsky.com

سلام
بهارت خجسته باد!
از خوندن نوشته ات یه کم غمگین شدم
از ته دلم برات دعا میکنم تا سرور و شادمانی به زندگیت برگرده دوست من و در این بین فقط همت و تلاش خودت و نوع نگرشت به زندگی مهمه.
راجع به خواهر هم زیاد غصه اش را نخور اگه دوست داشتی من خواهرت میشم می تونی تووبلاگم نظر خصوصی بزاری

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد