و دیگر هیچ

حرفای خصوصی دلم

و دیگر هیچ

حرفای خصوصی دلم

تنها

من تنهام 

اونهم تنهاست 

 

ما با هم ایم 

اما دور از هم 

خیلی خیلی دور 

 

نمیتونیم همدیگه رو بفهمیم 

حتی بعداز ۴ سال زندگی مشترک 

 ...

از این شعر خوشم میاد

شعری از حمید مصدق 

 

تو به من خندیدی
 و نمی دانستی
 من به چه دلهره از باغچه همسایه
 سیب را دزدیدم

 باغبان از پی من تند دوید
 سیب را دست تو دید
 غضب آلوده به من کرد نگاه

سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
 و تو رفتی و هنوز ،
 سالهاست که در گوش من آرام،
                                            آرام
 خش خِش گام  ِ تو تکرار کنان ،
 می دهد آزارم

 و من اندیشه کنان
 غرق این پندارم
 که چرا ،
 - خانه کوچک
                    ما سیب نداشت 

 

و جواب فروغ فرخزاد به شعر حمید مصدق: 

  

من به تو خندیدم 

چون که می دانستم 

تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی 

پدرم از پی تو تند دوید 

و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه 

پدر پیر من است 

من به تو خندیدیم 

تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم 

بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و  

سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک 

دل من گفت: برو 

چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را  

و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام 

حیرت و بغضتو تکرار کنان 

می دهد آزارم 

و من اندیشه کنان غرق در این پندارم 

که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت

دلم برای کسی تنگ است...

دلم برای کسی تنگ است که طلوع عشق را به قلب من هدیه می دهد …

دلم برای کسی تنگ است که با زیبایی کلا مش مرا در عشقش غرق می کند…

دلم برای کسی تنگ است که تنم آغوشش را می طلبد …

دلم برای کسی تنگ است که دستانم دستان پر مهرش را می طلبد…

دلم برای کسی تنگ است که سرم شانه هایش را آرزو دارد…

دلم برای کسی تنگ است که گوشهایم شنیدن صدایش را حسرت می کشد …

دلم برای کسی تنگ است که چشمانم ، چشمانش را می طلبد …

دلم برای کسی تنگ است که مشامم به دنبال عطر تن اوست…

دلم برای کسی تنگ است که اشکهایم را دیده…

دلم برای کسی تنگ است که تنهاییم را چشیده…

دلم برای کسی تنگ است که سرنوشتش همانند من است…

دلم برای کسی تنگ است که دلش همانند دل من است…

دلم برای کسی تنگ است که تنهاییش تنهایی من است…

دلم برای کسی تنگ است که مرهم زخمهای کهنه است…

دلم برای کسی تنگ است که محرم اسرار است…

دلم برای کسی تنگ است که راهنمای زندگیست…

دلم برای کسی تنگ است که قلب من برای داشتنش عمرها صبر می کند…

دلم برای کسی تنگ است که دوست نام اوست…

دلم برای کسی تنگ است که دوستیش بدون (( تا )) است…

دلم برای کسی تنگ است که دل تنگ دل تنگی هایم است…

دلم برای کسی تنگ است .............

دلم

چند وقتی میشه که دلم خیلی گرفته 

دل شوشو جانم هم خیلی گرفته 

 

من و اون عاشق هم هستیم اما مناسب برای زندگی کردن با هم نیستیم 

روحیاتمون با هم خیلی متفاوته 

 

همیشه آرزو میکنم کاش ازدواج نکرده بودم 

 

 

این روزا دوست دارم برم خونه مامانم اینا تا از خونمون و شوشو جونم دور باشم 

اون هم اینجوری بیشتر دوست داره 

 

حوصله ی همدیگه رو نداریم 

 

خیلی وقته که هردوتامون آرزوی مرگمون و داریم 

اما متاسفانه پای یه بچه این وسط هست که مجبوریم بخاطر اون زندگی کنیم 

 

یه بچه مهربون و خونگرم و اجتماعی... 

 

دلم براش کباب میشه وقتی با اون چشمای خوشگلش من و عاجزانه نگاه میکنه 

بیچاره شانس باهاش یار نبوده چون مامان بدی گیرش اومده... 

 

خدایا چقدر دلم گرفته 

چقدر تنهام 

 

هیچ همدمی ندارم هیچ همصحبتی ندارم 

حتی خواهر ندارم که باهاش درد و دل کنم و سبک بشم 

 

نمیخوام آدرس اینجا رو به شوشو جان بدم چون میخوام با خودم حرف بزنم... 

  

غصه دارم یه عالمه 

یه عالمه بخدا خیلی کمه

سوتک

نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد

نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم

چه خواهد ساخت

ولی بسیار مشتاقم

که از خاک گلویم، سوتکی سازد،

گلویم سوتکی باشد،

به دست کودکی گستاخ و بازیگوش

و او یکریز و پی در پی

دم خویش را بر گلویم سخت بفشارد

و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد

بدین سان بشکند در من،

سکوت مرگبارم را

«دکتر علی شریعتی»